- یخ کردن
- سرد شدن، کنایه از دچار ترسیدن یا شگفت زدگی شدن، یخ زدن، فسرده شدن
معنی یخ کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- یخ کردن
- بسیارسرد شدن، دچارسرمای سخت گشتن، سخت متحیر و مبهوت ماندن، وارفتن دمغ شدن ناراحت شدن براثر بیمزگی شخص ثالث. یا یخ کردن کسی. گرفتن، کارااورونق یافتن، یا یخ کردن کسی نگرفتن، رونق نیافتن، مورد توجه قرارنگرفتن
- یخ کردن ((~. کَ دَ))
- بسیار سرد شدن، کنایه از بسیار متعجب شدن، وا رفتن، دمغ شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قطعه چوبی را بشکل منشور مثلث القاعده ساختن بنحوی که زاویه هر سطح نسبت بسطح دیگر قایمه نباشد
از دهان بیرون انداختن
نخ کردن سوزن. نخ راازسوراخ سوزن گذراندن
چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
تخصیص
استشمام
فرا گرفتن فرا ستدن، دریافتن، برداشت کردن گرفتن ستدن یافتن دریافت کردن، فرا گرفتن درک کردن، یا اخذ کردن از... برداشت کردن از
در کاری خلل وارد آوردن کار شکنی کردن
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
خشمگین نشستن، اخم کردن
ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن
عبوس شدن پژمان و ترشرو بودن چهره در هم کشیدن
گداختن وکنایه از فروختن جنس خراب با حیله
تقسیم کردن، توزیع
بیرون کردن خارج کردن، یا در کردن تیر (گلوله) پرتاب کردن تیر (گلوله)، گنجانیدن داخل کردن (از اضداد)، کم کردن حط کردن موضوع کردن
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
بمرض دق مبتلی شدن، لاغری بیش از حد
استشمام
دباغی کردن پیراستن چرم دباغت
بدرفتار کردن با او، ظلم کردن
محبوب شدن
کوشش کردن سعی کردن: (خیلی جد کردم که رضایت خاطراو را فراهم کنم)
گویکاندن گویه ساختن دارویی را بصورت حب در آوردن حب ساختن
معین کردن
مراسم حج را بجا آوردن حج گزاردن، هنجیدن هنج گزاردن
احساس کردن
لاف زدن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن مطیع کردن منقار کردن
محو کردن ستردن، کندن، خراشاندن، سایاندن سودن ساییدن، تراشیدن محو کردن، کندن شکل یا نوشته بر فلز و مانند آن حکاکی کردن
گشودن باز گشودن، آمیختن، گداختن گشودن (عقده مشکل) باز کردن، مخلوط کردن چیزی با مانع، گداختن ذوب کردن