جدول جو
جدول جو

معنی یخ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

یخ کردن
سرد شدن، کنایه از دچار ترسیدن یا شگفت زدگی شدن، یخ زدن، فسرده شدن
تصویری از یخ کردن
تصویر یخ کردن
فرهنگ فارسی عمید
یخ کردن(طِ دَ)
نیک سرد شدن. (ناظم الاطباء). یخ بستن. بسته شدن آب و موج و مانند آن. (از آنندراج) :
شود افسرده صاف دل ز سکون
آب یخ می کند چو استاده ست.
شفیع اثر (از آنندراج).
، سرد شدن. گرمی از دست دادن: نهار یخ کرد. غذا یخ کرد. (یادداشت مؤلف) ، در تداول عامه، چاییدن. از دست دادن حرارت طبیعی. نفوذ کردن سرما در اندامی: پاها و دستهایم یخ کرد، بی رونق شدن.
- بازار کسی یخ کردن، سرد شدن بازار او. از رونق افتادن بازار وی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یخ کردن
بسیارسرد شدن، دچارسرمای سخت گشتن، سخت متحیر و مبهوت ماندن، وارفتن دمغ شدن ناراحت شدن براثر بیمزگی شخص ثالث. یا یخ کردن کسی. گرفتن، کارااورونق یافتن، یا یخ کردن کسی نگرفتن، رونق نیافتن، مورد توجه قرارنگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
یخ کردن((~. کَ دَ))
بسیار سرد شدن، کنایه از بسیار متعجب شدن، وا رفتن، دمغ شدن
تصویری از یخ کردن
تصویر یخ کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ رُ فِ رِ دَ)
یا به چیزی رخ کردن. التفات کردن به چیزی. (از مجموعۀ مترادفات ص 48). متوجه شدن به چیزی. (آنندراج). روی کردن بدان چیز. روی آوردن بسوی آن چیز:
پیرهن بر تن خار و خس وادی تنگ است
یارب از تنگدلان رخ که سوی صحرا کرد.
واله هروی (آنندراج).
، پیش آمدن. روی دادن. اتفاق افتادن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رو کردن و روی کردن شود، جوانه زدن (درخت و گل و جز آن) ، سرخ کردن
لغت نامه دهخدا
(نُ)
ریشه دواندن:
درخت کرم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ کَ دَ)
راست کردن. (آنندراج).
- کمر سیخ کردن،قامت راست کردن. (آنندراج) :
از نخستین نگهت مست و خرابم کردی
کمری سیخ نکردم که کبابم کردی.
تأثیر (از آنندراج).
- گوش سیخ کردن، گوش راست کردن. آماده شدن برای شنیدن حرفی
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
سوزن نخ کردن، نخ از سوراخ سوزن گذراندن
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
در زبان کودکان، بیرون کردن چیزی را که در دهان دارد: تخ کن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تقسیم کردن، توزیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش کردن
تصویر آش کردن
دباغی کردن پیراستن چرم دباغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد کردن
تصویر بد کردن
بدرفتار کردن با او، ظلم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا کردن
تصویر جا کردن
محبوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جد کردن
تصویر جد کردن
کوشش کردن سعی کردن: (خیلی جد کردم که رضایت خاطراو را فراهم کنم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بق کردن
تصویر بق کردن
عبوس شدن پژمان و ترشرو بودن چهره در هم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب کردن
تصویر حب کردن
گویکاندن گویه ساختن دارویی را بصورت حب در آوردن حب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حد کردن
تصویر حد کردن
معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حج کردن
تصویر حج کردن
مراسم حج را بجا آوردن حج گزاردن، هنجیدن هنج گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ال کردن
تصویر ال کردن
لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کردن
تصویر آب کردن
گداختن وکنایه از فروختن جنس خراب با حیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخل کردن
تصویر اخل کردن
در کاری خلل وارد آوردن کار شکنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغ کردن
تصویر بغ کردن
خشمگین نشستن، اخم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
فرا گرفتن فرا ستدن، دریافتن، برداشت کردن گرفتن ستدن یافتن دریافت کردن، فرا گرفتن درک کردن، یا اخذ کردن از... برداشت کردن از
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخ کردن
تصویر نخ کردن
نخ کردن سوزن. نخ راازسوراخ سوزن گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخ کردن
تصویر تخ کردن
از دهان بیرون انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه چوبی را بشکل منشور مثلث القاعده ساختن بنحوی که زاویه هر سطح نسبت بسطح دیگر قایمه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل کردن
تصویر ایل کردن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن مطیع کردن منقار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخ کردن
تصویر اخ کردن
((اِ. ک دَ))
از روی ناگزیری و اکراه پولی را به کسی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیخ کردن
تصویر بیخ کردن
((کَ دَ))
ریشه دوانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تخصیص
فرهنگ واژه فارسی سره